آن درد , درد دیدن و نگفتن کاش می مرد ... اما اشکان خدا هم دیگر فایده ای ندارد

نمیدانستم تو آنقدر برایم با ارزش بودی
که هم جسمم و هم دلم را صدها بار به جان کندن کشاندم
این من ... نتوانست هیچگاه بگوید که چه دردی دارد ...
و در تمام لحظه ها اشک خدا را هم بر روی دیدگانش می دید
اما ... امروز آن باران بوی دیگری داشت ...
در حوالی گلدان خالی دلم
و صدای آن از بس که دلم خالی بود
می پیچید و ساعتها صدای باران برایم تکرار دقایق بی سرانجام بود
آن درد ... درد دیدن و نگفتن کاش می مرد
اما اشکان خدا هم دیگر فایده ای ندارد ...
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: